۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

گذر گاه




آلبوم عکسی خالی

با شور و شوقی عجیب آن را ورق میزند

برای تک تک صفحاتش ماجراهایی نقل میکند

اما هیچ عکسی نیست

انگار زمان را در آلبومش محصور کرده


گذشته و آینده ؛ برایش هیچ مفهومی ندارد

ساعتهای دیواری اتاقش ایستاده

شاید ساعتها در کنارش از حرکت می ایستند


اما زندگی جریان دارد


...

لغتی برای توصیفش ندارم

۴ نظر:

  1. WOW
    ...
    چی می‌بینم، چقد خوشحالم کردی.
    هزار سلام :)

    پاسخحذف
  2. بابا دمت گرم . می خواستی اینو با یه کلمه توصیف کنی؟ یه داستانیه واسه خودش.

    پاسخحذف
  3. آلبوم خالیست
    اما تنها او می داند مفهوم عکسهایی را که نیست در این آلبوم
    نه تنها در این آلبوم نیست
    در هیچ آلبومی نمی توان آنها را پیدا کرد
    و تنها اوست که می داند
    می فهمد
    و می تواند به این سکوت و سکون پایان دهد
    کاش ببیند این آلبوم خالی را
    کاش عقربه های ساعت برسند به جایی که بنوازند
    تا او از خواب بیدار شود
    اما افسوس
    عقربه ها از حرکت ایستاده اند

    پاسخحذف
  4. آلبومو پر عکس کنه خب ب ب ب ب
    اونوقت تموم عکسا واسش خاطره س نه صفحه های خالی

    پاسخحذف