۱۳۸۸ دی ۱, سه‌شنبه

تکرار و تکرار و باز هم تکرار


خسته ام از تکرار و تکرار و باز هم تکرار ... آخ گفتی
همین خود تو، از توام خسته ام هی روز هی شب هی مثل آینه دق جلومی ... با منی؟
همه چی فقط تکرار میشه شب میاد اما نمیمونه دوباره خورشید میاد ، ضعیف میشه و دوباره شب میاد و باز هم صبح تویی و من و یه عالمه کار تکراری چای و سیگار و سیگار و سیگار ... خفه نشی
یه لحظه تو خفه شو ... نه تو یه لحظه ساکت باش ببین من چی میگم ، الان ناراحتی از این تکرار و تکرار و باز هم تکرار؟
آره دیگه مرض که ندارم بنالم ... هزار دفعه گفتم لااقل لااقل با خودت روراست باش ، چندین سال تلاش کردی که به همین آرامش تکرار و تکرار و باز هم تکرار برسی اما الان داری ازش مینالی مثل همون موقع که هر روز یه اتفاق جدید رو میزت بود و هی مینالیدی ازش و می گفتی کی به ثبات می رسی و الان دوباره می خوای باز تغییر کنی و میزت پر بشه از سورپرایز
اینم که باز تکراره ؛ تکرار و تکرار و باز هم تکرار ... دیرت نشه؟
امروز مرخصیم ، می خوام برم اتوبوس گردی ... باشه تا بعد
...
دست تکون میدم ، دست تکون میده
چرا تا حالا نشده اول اون دست تکون بده؟


پی نوشت : نگفتی این پی نوشت چیه
پی نوشت 2 : باز هم زمستون شد ، امیدوارم سرود سر اومد زمستون رو خیلی زود بخونیم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر